من شبیه سرود ناسروده ایم که تلخ ست
تلخ شده ام از تلخی ها
در خودم گیج شده ام
در زمان گم شده ام
سراغ دلتنگیم را کلاغ های قصه هم نمی گیرند
این روزها همه سرشان شلوغ ست
این روزها بوی مرگ میدهد
این روزها شب شده است
این روزها دیگر من خشکی زمین
را ثانیه شماری میکنم
همه در یک روز سرد
به تاریخ و زمان می پیوندیم
زمین در حال مرگ
فراموش شده است
//منتظر//آدم برفی//
یادمان رفت کوچه ها سردست
بازی کودکانه ما بی رنگ ست
یادمان رفت قدیم کهنه شده ست
هر چیز نویی نو شده ست
یادمان رفت گریه کنیم
گریه بوی دلتنگی ندارد
یادمان رفت
از شب
بپرسیم
آدرس مهتاب را
در دلتنگی غروب
سحرگاهان
//حسام الدین شفیعیان//منتظر//
این روزها دلم بوی نم نم باران میدهد
دلم دیگر دل نیست سنگ نوشته ایست کهنه
این روزها روحم از دلتنگی شبهای بی رنگ قصه ندارد
احساس میکنم جایی دور مرده ام
میان مردابی در آرزوهایم دست و پا میزنم
این روزها مردن دلم را ترجمه میکنم
//حسام الدین شفیعیان//آدم برفی//منتظر//
حسام الدین شفیعیان